جدول جو
جدول جو

معنی بازی خوردن - جستجوی لغت در جدول جو

بازی خوردن
(مُ نَ بَ)
گول خوردن. فریب خوردن. (غیاث اللغات) (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
چیزی در دست گرفتن و خود را بیهوده با آن سر گرم ساختن، به تفنن کاری کردن، قمار کردن، کاری به قصد تفریح یا ورزش انجام دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باز خوردن
تصویر باز خوردن
به هم برخوردن، تصادف کردن، مصادف شدن، رو به رو شدن، برای مثال بیامد که خواهد ز گردان نبرد / نگهبان لشکر بدو بازخورد (فردوسی - ۴/۳۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باز آوردن
تصویر باز آوردن
دوباره آوردن، برگرداندن، واپس آوردن، برای مثال شو تا قیامت آید زاری کن / کی رفته را به زاری باز آری؟ (رودکی - ۵۱۱)
فرهنگ فارسی عمید
(مُ وَ قَ)
می خوردن. شراب خوردن. می گساردن:
روز ارمزد است شاها شاد زی
بر کت شاهی نشین و باده خور.
ابوشکور.
یکی جشن کرد آن شب و باده خورد
سده نام آن جشن فرخنده کرد.
فردوسی.
سر تخت ایران ابی شهریار
مرا باده خوردن نیاید بکار.
فردوسی.
گر باده خوری تو با خردمندان خور
یا با صنمی لاله رخی خندان خور
بسیار مخور ورد مکن فاش مساز
اندک خور و گه گاه خور و پنهان خور.
خیام.
همه باده بر یاد او میخورند
خراج ولایت بدو میبرند.
نظامی.
بیاد مهربانان عیش میکرد
گهی میداد باده گاه میخورد.
نظامی.
باده کم خور خرد بباد مده
خویش را یاد او بباد مده.
اوحدی.
نه شب عیش و باده خوردن تست
کآبروی جهان بگردن تست.
اوحدی.
ز باده خوردن پنهان ملول شد حافظ
ببانگ بربط و نی رازش آشکاره کنم.
حافظ.
ساقی ار باده باندازه خورد نوشش باد
ورنه اندیشۀ این کار فراموشش باد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(تَ تُو کَ دَ)
خوردن خوراک هرروزه که باعث ادامه زندگی است:
نه شرطست وقتی که روزی خورند
که نام خداوند روزی برند.
سعدی (بوستان).
چنان پهن خوان کرم گسترد
که سیمرغ در قاف روزی خورد.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(سَ یِ خوَرْ / خُرْ دَ)
انواع سبزی که خام خورند، چون: تره (گندنا) ، جعفری، گشنیز، ترخان، مرزه، ریحان، تربچه، شاهی، پیازچه، نعناع و غیره
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَ لَ)
بسحر بابلی فریفته شدن:
خلق از آن سحر بابلی کردن
دل نهاده ببابلی خوردن.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(مُ)
آوردن مانده و مازاد چیزی.
لغت نامه دهخدا
(مُ وَ ظَ)
خوردن. بلعیدن. (ناظم الاطباء) : هرمزان گفت مرا مکش تا یک شربت آب بازخورم. (تاریخ قم ص 303).
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ نَ)
بازی نشان دادن. حادثه آفریدن:
بخون یکی لشکر اندر مشو
که چرخ کهن بازی آرد به نو.
فردوسی.
جهان سرگذشت است از هر کسی
چنین گونه گون بازی آرد بسی.
فردوسی.
لغت نامه دهخدا
تصویری از بازو خوردن
تصویر بازو خوردن
صدمه دیدن بازوی شخص پذیرفتن آسیب از بازو
فرهنگ لغت هوشیار
سر گرم شدن ببازی، مشغول شدن بچیزی سر گرم شدن بچیزی گذراندن وقت، قمار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای خوردن
تصویر پای خوردن
فریب خوردن در معامله یا حساب
فرهنگ لغت هوشیار
تاثیر کردن باد در بدن شخص، در معرض هوا قرار گرفتن، تاب خوردن برارجوحه نشستن و بازی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز آوردن
تصویر باز آوردن
دوباره آوردن بر گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
((کَ دَ))
سرگرم شدن به بازی، مشغول شدن به چیزی برای گذراندن وقت، قمار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
Play
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
jouer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
spelen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
놀다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
遊ぶ
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
לשחק
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
खेलना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
bermain
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
เล่น
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
играть
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
spielen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
jugar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
giocare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
jogar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
grać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
грати
دیکشنری فارسی به اوکراینی